معنی بیهوده و باطل

حل جدول

بیهوده و باطل

یاف

عاطل


بیکار و باطل

بیهوده، تباه

واژه پیشنهادی

فرهنگ عمید

باطل

ناچیز،
ناحق،
بی‌اثر، بیهوده، یاوه،
پوچ،
* باطل گفتن: (مصدر لازم) [قدیمی]
بیهوده گفتن، یاوه گفتن،
ناحق گفتن: بلی مرد آن کس است از روی تحقیق / که چون خشم آیدش باطل نگوید (سعدی: ۸۲)،


بیهوده

ناحق، باطل،
یاوه،
بی‌فایده، عبث،

لغت نامه دهخدا

باطل

باطل. [طِ] (ع ص) مقابل حق. (تاج العروس) (اقرب الموارد) (منتهی الارب). ج، اباطیل. دروغ. نادرست. (مهذب الاسماء) (لغات قرآن جرجانی). خُزَعبیل. (منتهی الارب). خزعبل. (منتهی الارب). چیزی که پس ازتفحص و تحقیق دانسته شود که حقیقت و ثباتی ندارد.
قال اﷲ تعالی: لاتلبسوا الحق بالباطل. (قرآن 42/2). ناحق. (آنندراج). ژاژ. ناروا. لغو. بیهوده. بیهده. (صحاح الفرس). قلب. یاوه.عبث. هرزه. پوچ. نبهره. ناراست. ناصواب. خطا. ابن الالال. ابن التلال. ابن یهلل. ابن تهلل. ابن سهلل. ابن فهلل. بنیات الطریق. بنات عیر. (المرصع). بیراهه رو.آنکه راه حق و صواب فرو گذارد: ماهمه باطلیم چه خداوندی بحق و سزا آمد، همه دستها کوتاه گشت. (تاریخ بیهقی). حق را همیشه حق میباید دانست. و باطل را باطل. (تاریخ بیهقی). دیگر درجه آن است که تمیزتواند کرد حق را از باطل. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 95).
خدایگانا برهان حق به دست تو بود
اگر چه باطل یک چند چیره شد نهمار.
ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی ص 279).
چون شدم نیم مست و کالیوه
باطل آنگه به نزد من حق بود.
ابوسعید خطیری.
چو باطل را نیاموزی ز دانش
ندانی قیمت حق ای برادر.
ناصرخسرو.
تقدم هست یزدان را چو بر اعداد واحد را
زمان حاصل، مکان باطل، حدث لازم، قدم برجا.
ناصرخسرو.
حق ز حق خواه و باطل از باطل.
سنائی.
هر چه جزباطن تو باطل تست.
سنائی.
باطل و زرق هرگز کم نیاید. (کلیله و دمنه). اقوال پسندیده مدروس گشته... و حق منهزم و باطل مظفر. (کلیله و دمنه). خردمند چرب زبان اگر خواهد حقی را در لباس باطل بیرون آرد. (کلیله و دمنه).
بر سر دهمت خاک ز انصاف دمی
در گردن حق که دید دست باطل.
خاقانی.
حکمشان باطل ترست از علمشان
کاختران را کامران دانسته اند.
خاقانی.
در میان حق و باطل فرق کن
باش چون فاروق مرحق را معین.
خاقانی.
بحق و باطل خلقی به فنا رسیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 429).
از یک شراب عشق تو بر لوح جان ما
نه نقش حق نه صورت باطل بمانده ای.
عطار.
حق از بهر باطل نشاید نهفت.
سعدی.
بمیر از باطل و زنده به حق باش
چو هستی طالب حق این نسق باش.
پوریای ولی.
|| محو. ناپدید. (آنندراج). بتباهی رفته. هدر. (دهار). هدر شده: اما اگر کسی را بر آن اطلاع افتد برادری ما چنان باطل گردد که تلافی آن بمال و متاع در امکان نیاید. (از کلیله و دمنه).
- آدم باطل، بیکاره. عاطل. بیکار.
- باطل گرداندن عزم، فسخ عزیمت: همگان بگریستند و زاری کردندتا مگر این عزم باطل گرداند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 47).
- بباطل، بر باطل. بیهوده. بناحق:
مرا بباطل محتاج جاه خود شمرند
بحق حق که جز از حق مراست استغنا.
خاقانی.
آن وزیرک از حسد بودش نژاد
تا بباطل گوش و بینی باد داد.
مولوی.
- بر باطل بودن، نه بر راه حق بودن. برصواب نبودن. بر بیراهه بودن. بر کفر و زندقه بودن:
بر باطلند از آنکه پدرشان پدید نیست
وز حق نه آدم است و نه عیسی خطابشان.
خاقانی.
- خیال باطل، سودای بیجا. اندیشه ٔ نادرست: خواجه [احمدحسن] گفت این چه سوداست و خیال باطل. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 223).
- کلام باطل، سخن بیهوده وبی معنی. (ناظم الاطباء).
- نوشته ٔ باطل، نوشته ٔ بیهوده. نادرست: مسعدی را گفته آمد تا هم اکنون معمانامه ای نویسد، با قاصدی از آن خویش و یک اسکدار که آنچه پیش نبشته شده بود باطل بوده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 322).
- باطل نشستن، یا نشستن باطل، بیهوده نشستن. بیکاری اختیار کردن. تن بکار ندادن:
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
اگر مراد نیابم بقدر وسع بکوشم.
سعدی. (طیبات).
- عاطل و باطل، هیچکاره، که بهیچ کار نیاید.
|| ناچیز. (منتهی الارب) (آنندراج). || ساحر: و ما یبدی ٔ الباطل و مایعید. (قرآن 49/34) ج، بَطَلَه. (اقرب الموارد). || مفت. رایگان. (یادداشت مؤلف). || شرک:یَمْح ُاﷲ الباطل (قرآن 24/42) یعنی خدا می زداید شرک را. (تاج العروس). || در تداول شرع و اصول، چیزی است که به اصل خود صحیح نباشد. (از تعریفات جرجانی). آنچه با وجود صورت از هر وجه فاقد معنی باشد یا بسبب انعدام اهلیت یا محلیت، چون بیع آزاد و بیع کودک. (از تعریفات جرجانی). مالی که بدان اعتنا بشود ولی به هیچ رو مفید نباشد. (از تعریفات جرجانی). || در تداول صوفیان معدوم است. (اصطلاحات صوفیه ذیل تعریفات). || (اِخ) ابلیس. (ناظم الاطباء) (تاج العروس). شیطان. (اقرب الموارد). || بیکار. عاطل. (یادداشت مؤلف). بیکاره. (ناظم الاطباء).

باطل. (اِخ) بنوابی الباطل. قبیله ای در یمن از طایفه ٔ عک. (از تاج العروس).


بیهوده

بیهوده. [دَ / دِ] (ص مرکب) (از: بی + هوده) ناحق. باطل. (برهان) (شرفنامه ٔ منیری). بیهده. (جهانگیری). ناراست. (ناظم الاطباء). ناحق و باطل، چه «هده » و «هوده »بمعنی حق باشد. (انجمن آرا) (آنندراج):
شود در نوازش در آنگونه مست
که بیهوده یازد بجان تو دست.
فردوسی.
به پیش آمد این ناپسندیده کار
به بیهوده این رنج و این کارزار.
فردوسی.
چنان شد ز بیهوده کار جهان
که یکباره شد نیکوئیها نهان.
فردوسی.
|| بی نفع. (برهان). عبث. بی حاصل. ناسودمند. بیفایده. (ناظم الاطباء). بی نفع و بیفایده. (شرفنامه ٔ منیری). بی ثمر. بخیره. فلاده. بی حاصل. بلاجدوی. بی نتیجه. بی سود. لاطائل. هدر. بادرم. (یادداشت مؤلف):
به بیهوده از شهریار زمین
مدارید چشم و مجوئید کین.
فردوسی.
بدین خویشی ما جهان رام گشت
همه کام بیهوده پدرام گشت.
فردوسی.
چرا باید این کینه آراستن
به بیهوده چیزی ز من خواستن.
فردوسی.
من جهد کنم بی اجل خویش نمیرم
در مردن بیهوده چه مزد و چه ثواب است.
منوچهری.
چون تیر سخن راست کن آنگاه بگویش
بیهوده مگو چوب مپرتاب ز پهنا.
ناصرخسرو.
گوز پوده میشکنندو رنج بیهوده... و خود را رنجه میدارند. (سندبادنامه ص 335).
مرا ناخورده می تو مست کردی
به بیهوده دلم را پست کردی.
نظامی.
ای دل اندر عشق غوغا چون کنی
عقل را بیهوده رسوا چون کنی.
عطار.
دنیی آنقدر ندارد که بر او رشک برند
با وجود و عدمش را غم بیهوده خورند.
سعدی.
دو کس رنج بیهوده بردند. (گلستان).
|| بیمعنی. نامناسب. نامعقول.هرزه. یاوه. بی اساس. (ناظم الاطباء). بیمعنی. پوچ. ژاژ. یافه. خله. لک. لغو. هزل. بهرزه. (یادداشت مؤلف):
ز قیصر چو بیهوده آید سخن
بخندد بر آن نامه مرد کهن.
فردوسی.
دگرباره گفتش که بیهوده بس
به پیکار سیمرغ ناید مگس.
فردوسی.
- بیهوده بازی، کار بیهوده. عمل و بازی لغو. کار باطل و نامعقول:
غمی شد دل موبد از کار اوی
ز بیهوده بازی و کردار اوی.
فردوسی.
- بیهوده سخن، سخن باطل و لاطائل:
مست گوید همه بیهوده سخن
سخن مست تو بر مست مگیر.
ابن یمین.
با بیخبران بگوی کای بیخبران
بیهوده سخن به این درازی نبود.
علاءالدوله سمنانی.
این عالم پر ز صنع بی صانع نیست
بیهوده سخن بدین درازی نبود.
آصف ابراهیمی کرمانی.
- بیهوده گفتار، سخن باطل. لغو. کلام نافرجام:
بخود میگفت کای شوخ ستمکار
چرا گفتی تو آن بیهوده گفتار.
نظامی.
چه گویم من ازین بیهوده گفتار
چه میجویم من از شمشاد و گلنار.
نظامی.
- بیهوده گفتن، لاطائل گفتن. لغو گفتن:
امروز یکی نیست صدهزاراست
بیهوده چه گویی سخن بصفرا.
ناصرخسرو.
از مرگ کس نجست بچاره مگوی
بیهوده ای که آن نبرد ره بده.
ناصرخسرو.
دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی
من نه آنم که دگر گوش بتزویر کنم.
حافظ.
- سخن بیهوده، ترهه. (زمخشری). گفتار لغو:
سخنهای بیهوده کم میشمار
ترا با سخنهای شاهان چه کار.
فردوسی.
- گفتار بیهوده، هذیان. بیهوده گفتار. (یادداشت مؤلف):
مگو آنچه بدخواه چون بشنود
ز گفتار بیهوده شادان شود.
فردوسی.
نکردی تو این بد که من کرده ام
ز گفتار بیهوده آزرده ام.
فردوسی.
- مقالات بیهوده، گفتارهای بیهوده:
کرامت جوانمردی و نان دهی است
مقالات بیهوده طبل تهی است.
سعدی.
|| بی علت. بی جهت. (یادداشت مؤلف). بی علتی:
به ایزدگشسب آن زمان دست آخت
به بیهوده بر بند و زندانْش ساخت.
فردوسی.
که پرهیز از آن کین که بد کرده ای
که او را به بیهوده آزرده ای.
فردوسی.
چه آشوب و شورست و از بهر کیست
به بیهوده این سرخی چشم چیست.
فردوسی.
چیزی که همی دانی بیهوده چه پرسی
گفتار چه باید که همی بینی کردار.
فرخی.
ای دوست مرا دید همی نتوانی
بیهوده چرا روی ز من گردانی.
فرخی.
آدمی را بیهوده از کار آخرت بازمیدارد [لذات]. (کلیله و دمنه).|| مضحک. || بی شرم. بی حیا. گستاخ. (ناظم الاطباء):
بگو آن دو ناپاک بیهوده را
دو آهرمن مغزپالوده را.
فردوسی.
دو بیهوده رادل بر آن کار گرم
که دیده بشویند هر دو ز شرم.
فردوسی.
|| نادان و ابله. || بی هنگام. بی موقع. || نابکار. بدکار. (ناظم الاطباء).


خیال باطل

خیال باطل. [خ َ / خیا ل ِ طِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) تصور احمقانه. (ناظم الاطباء). تصور باطل. پندار بیهوده. گمان گزافه. توهم نابجا.


باطل نیوش

باطل نیوش. [طِ ن ِ] (نف مرکب) یا گفتار باطل نیوش، باطل شنو. حق نشنو. آنکه به سخن بیهوده گوش فرادهد:
تبسم کنان گفتش ای تیزهوش
اصم به که گفتار باطل نیوش.
سعدی.

فرهنگ فارسی هوشیار

باطل

لغو، بیهوده، یاوه، دروغ، نادرست، مقابل حق


بیهوده

باطل، بیفایده، عبث

فرهنگ معین

باطل

(طِ) [ع.] (ص.) بیهوده، بی فایده. ج. اباطیل.

مترادف و متضاد زبان فارسی

باطل

بی‌معنی، ناحق، نادرست، غلط، ناراست، ناصواب،
(متضاد) حق، راست، صواب، ابطال، فسخ، لغو، ملغا، بیکاره، عاطل، بی‌فایده، بیهوده، مهمل، ضایع، عبث، دروغ، غیرواقعی،
(متضاد) حق، صواب 01 بی‌اعتبار، نامعتبر

معادل ابجد

بیهوده و باطل

80

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری